وقت آن است کز این دار فنا درگذریم


کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم

زاد ره هیچ ندانیم چه تدبیر کنیم


سفری دور و دراز است ولی بی خبریم

پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند


وه چه ما غافل و مستیم و چه کوته نظریم

دم بدم می گذرند از نظر ما یاران


اینقدر دیده نداریم که بر خود نگریم

خانه و خانقه و منزل ما زیر زمین


ما به تدبیر سرا ساختن و بام و دریم

گر همه مملکت و مال جهان جمع کنیم


لیک جز پیرهن گور ز دنیا نبریم

خانهٔ اصلی ما گوشهٔ گورستان است


خرم آن روز که این رخت بر آن خانه بریم

پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور


دست ما گیر که درماندهٔ بی بال و پریم

یارب از لطف و کرم عاقبت خاقانی


خیر گردان تو که ما در طلب خواب و خوریم